نام پرآوازه پاسدار تداعي‌گر مبارزات سلحشورانه است، مرداني كه با آهنگ زيباي گام‌هايشان، راسخ‌ترين نواي رجزخواني تاريخ را رقم زدند.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - مرداني كه هنوز از خاك پلاك‌هايشان تيمم مي‌كنيم و در بيكرانه درياي مواج عظمت‌شان، اعماق درون را غسل مي‌دهيم و در سايه بلندشان، حماسه روزهاي وصل و هجران را بازخواني مي‌كنيم. شهيد ناصر جعفري از جنس همان مردان ملكوت است كه عشق را وسعتي ديگر بخشيد، او كه درس آزادگي را در مكتب عاشورا به تلمذ نشست و معلم تدريس الفباي ايستادگي شد، ناصر با پلاك و چفيه و سربند و قمقمه انس ويژه‌اي داشت، نام ناصر هيچگاه در قيل و قال و هياهوهاي دنيا به عنوان اولين مدافعان و مرزداران با غيرت دهلران فراموش نمي‌شود، او متولد ماه محرم و شهيد ماه مبارك رمضان است. ايام ولادت و شهادتش بهترين بهانه‌اي بود كه پاي صحبت‌هاي حاجيه‌خانم نرگس جمالوندنيا مادر شهيد ناصر جعفري بنشينيم، بانويي كه به تأسي از مادران شهداي كربلا، ناصر را با دامني از عشق، اشك و شور و شعور روانه ميدان‌هاي ايثار و پيكار و جهاد كرد، تا فرزندش در اوج عزت و افتخار مأوا گزيند.

‌مايليم در ابتدا از اولين پسر خانواده‌تان برايمان بگوييد، از ناصر كه افتخار مادر شهيد بودن را براي شما به ارمغان آورد.

ناصر اولين فرزند پسر من بود، بعد از متولد شدن سه دخترم، براي پسردار شدن، من و شوهرم به ائمه متوسل شديم، تا اينكه لطف خدا بيش از پيش شامل حال ما شد و ناصر در محرم سال 1340شمسي به دنيا آمد. تولد ناصر حال و هواي ديگري به زندگي ما داد. بعد از طي دوره كودكي، ناصر به مدرسه رفت و مقاطع ابتدايي و راهنمايي را در بخش محروم زرين‌آباد در 70 كيلومتري دهلران از توبع استان ايلام سپري كرد، سپس جهت ادامه تحصيل در دوره متوسطه به شهر دهلران نقل مكان كرديم و مدرك ديپلم را در دهلران اخذ كرد. ناصر جوان مؤمن و وظيفه‌شناسي بود و نسبت به مسائل ديني و شرعي كاملاً مقيد بود و حساسيت ويژه‌اي داشت، همانطور كه نسبت به حق‌الناس و تكريم خانواده و فاميل و همسايه‌ها اهتمام ويژه‌اي قائل بود.

‌چطور شد كه ناصر وارد ميدان نبرد و جهاد في سبيل‌الله در مصاف با بعثيون شد؟

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي و فرمان امام خميني(ره) مبني برتشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي، ناصر از اولين افرادي بود كه به واسطه عشق به امام و غيرت انقلابي و شور پاسداري، در آخرين سال‌هاي تحصيل جذب اين نهاد مقدس شد و يكي از پايه‌گذاران سپاه در شهرستان دهلران شد. پسرم به سپاه و انقلاب و امام علاقه خاصي داشت، ورود ناصر به سپاه فصل تازه‌اي از زندگي او را تشكيل مي‌داد، بعد از مسجد، تمام وقت او در سپاه سپري مي‌شد. پس از گذراندن دوره‌هاي مختلف، به همراه تعدادي از دوستانش جهت يك دوره تخصصي راهي همدان شد، پس از طي اين دوره، دوباره به سپاه دهلران برگشته و مشغول خدمت شد. به واسطه هم‌مرز بودن دهلران با كشور عراق و تحركات مرزي كه بعضاً ارتش بعث تا قبل از جنگ داشت، همه وقت ناصر در مرزها و براي شناسايي و مأموريت سپري مي‌شد، تا اينكه جنگ شروع شد و ما تقريباً ناصر را ديگر نمي‌ديديم، حتي شب‌ها هم به خانه نمي‌آمد. خوب به ياد دارم كه پسرم از رفتار بني‌صدر با رزمندگان به شدت ناراحت بود.

‌ شما مانع حضورش در جنگ نشديد؟ چطور شد كه پسرتان به شهادت رسيد؟

نه من و نه پدرش هيچ مشكلي با حضور او در جنگ نداشتيم. ما افتخار مي‌كرديم كه فرزند انقلابي‌مان سعادت شركت در جبهه را دارد. ناصر 11مهر ماه1359 به محض اطلاع از حمله زميني دشمن از سمت شهر مرزي موسيان در 20كيلومتري دهلران، در جمعه شبي به همراه دوستانش جهت جلوگيري از ورود دشمن به شهر دهلران، از منزل خارج شد. آن شب خواب نداشتم و به پدرش گفتم: احساس مي‌كنم اين آخرين شب زندگي ناصر است، يك احساس بيقراري عجيبي دارم، اين بيقراري‌ام بي‌دليل نيست. صبح كه شد، پدرش جهت اطلاع از وضعيتش به سپاه رفت و من هم به منزل خواهرم رفتم تا از خواهرزاده‌هايم كه بسيجي بودند خبري از ناصر بگيرم، كه آنها هم اظهار بي‌اطلاعي كردند.

در حالي كه شهر دهلران در همان اولين روزهاي جنگ به ويرانه‌اي تبديل شده بود، به مقر سپاه كه در نزديك منزلمان بود مراجعه كردم، همين كه به سپاه رسيدم، از دور ديدم كه جلوي درب خانه ما شلوغ شده، دوان دوان به سمت خانه برگشتم، فرمانده ناصر، پيكر شهيدم را به درب خانه آورده بود، به شوهرم هم گفته بود تا مادرش نيايد، پيكر ناصر را تحويل نمي‌دهم. وقتي به كنار ماشين رسيدم، حالت عجيب و سرگيجه‌اي داشتم، شوهرم دستش را زير سر ناصر گذاشته بود و به من مي‌گفت: نذرت را ادا كن، پسرت شهيد شد.

همرزمانش بعدها برايمان از نحوه شهادتش روايت كردند. در حالي كه مردم از هجوم دشمن اطلاع نداشتند، ناصر من، طي يك عمليات و مبارزه مردانه به همراه تعدادي از دوستانش در شهر مرزي موسيان در20كيلومتري دهلران راه را بر دشمن بستند و تا آخرين قطره خون جنگيدند و در آخرين روزهاي ماه مبارك رمضان به فيض شهادت رسيد، وقتي دشمن بعثي در اولين روزهاي جنگ از مرزهاي بين‌المللي عبور كرده و قصد اشغال شهر دهلران داشت، در حالي كه اكثر مردم دهلران خبر نداشتند، ناصر و تعدادي از دوستانش با همين اسلحه‌هاي معمولي با آنها درگير شده و از ناحيه گلو و سر مورد اصابت گلوله قرار گرفته و شهيد مي‌شود.

‌ از آخرين وعده ديدارتان با ناصر برايمان بگو‌ييد‌.

دقيقاً يادم هست كه آخرين باري كه ناصرم از خانه خارج شد و به جبهه رفت، به من و پدرش گفت: مي‌خواهم بروم و در راه خدا جهاد كنم، اگر شهيد شدم افسوس نخوريد، چراكه اين راهي است كه خودم با علم و اطلاع و شناخت كافي انتخاب كرده‌ام و اين همانا راه خداست. بعد مقداري پول از پدرش جهت خريد چفيه گرفت و شوهرم هم با علاقه به ناصرم پول داد و رفت. در لحظه دفن پسرم، با همان چفيه، ناصر را در قبر گذاشتيم.

چون پسرم در آخرين روزهاي ماه مبارك رمضان شهيد شده بود، لذا پدرش روزهاي باقي مانده روزه ناصر را شخصاً ادا كرد. لحظه‌اي كه ناصر را براي دفن به سرزمين دوران كودكي‌اش به زرين‌آباد برديم، در حالي كه شوهرم او را غسل مي‌داد، من سرم را روي سينه پسرم گذاشته بودم و با آب غسلش كه آغشته به خون پاكش بود دست‌هايم را مي‌شستم. ‌همانطور كه سرم را روي سينه‌اش گذاشته بودم خاطراتش را در ذهنم مرور مي‌كردم، چقدر مهربان بود و سرم را روي سينه‌اش مي‌فشرد، مهرباني‌اش زبانزد همسايه و فاميل شده بود. لباس‌هاي ناصر را همان لحظه يكي از دوستانش از ما گرفت، بعد‌ها شنيديم كه او هم با همان لباس‌ها به شهادت رسيده است.

‌ميان درددل‌هاي مادرانه، ناصر از شهادت برايتان صحبت مي‌كرد ؟

علاقه پسرم به شهادت به حدي بود كه مي‌گفت اگر اسير شوم و دوباره آزاد شوم، باز به جبهه مي‌روم تا اينكه به شهادت برسم. الان كه خوب فكر مي‌كنم، مي‌بينم پسري كه در محرم متولد شود و در رمضان به شهادت مي‌رسد نه متعلق به من و نه متعلق به اين دنيا نبوده، بلكه متعلق به دنياي ديگري است و تازه به اصلش برگشته است.

صغري خيل فرهنگ / منبع : روزنامه جوان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس